یکروز ادیسون مخترع برق و دانشمند بزرگ که هنوز کودک کوچکی بود و به دبستان میرفت با نامه ای از طرف معلمش به خانه آمد . او به مادرش گفت : آموزگارم گفت که من این نامه را به تو بدهم . مادر با چشمانی اشکبار نامه را بلند برای کودک خواند :
« کودک شما یک نابغه بزرگ است و ما چون در مدرسه امکانات لازم برای در اختیار گذاشتن او جهت پیشرفتش را نداریم خواهش میکنیم از این به بعد خودتان در خانه به او درس بدهید . »
سالها گذشت . ادیسون تبدیل به دانشمندی بزرگ شده و برق را اختراع کرده بود . مادرش سالها قبل از دنیارفته بود . ادیسون به خاطر عشقی که همیشه به مادرش میورزید یک جعبه از نامه های مادر و چند وسیله شخصی از او نگه داشته بود . روزی درمیان آنها نامه معلم خود را پیدا کرد ولی در آن متن دیگری نوشته شده بود :
« کودک شما عقب افتادگی ذهنی دارد و متوجه نمیشود در کلاس چه میگذرد لزومی نمیبینیم که او دیگر به مدرسه ما بیاید . از این به بعد خودتان در خانه به او درس بدهید . »
ادیسون یک ساعت گریست . او همان شب در دفتر خاطراتش نوشت : آلوا ادیسون کودک عقب مانده ای که به خاطر رفتار قهرمانانه و عاشقانه مادرش تبدیل به نابغه قرن شد . »
نقل قول از آهنگ رام